- معمار حافظی - تجربه ای ، از نوع دیگر !
پیمانکار پل مردی است حدود پنجاه ساله که تمام موهایش را در کار بنایی و سنگ کاری سفید کرده است ! معمار حافظی . اکیپ معمار از هفده هجده نفر از فامیل ها و همشهری هایش تشکیل می شود که سال هاست در این منطقه ی کویری ، مشغول کارند . از این شهر به آن شهر و این جاده به آن جاده . پل می سازند . دیوار می سازند . کار می کنند تا پولی به دست بیاورند . هر از چندگاهی یکبار هم برای بردنِ درآمد چند ماهه شان سری به شهر خودشان می زنند . می روند تا سری بزنند به همسرانشان که روزهای انتظار را بیشتر از شب های با شوی بودنشان تجربه کرده اند . سری بزنند به فرزندانشان ، فرزندانی که شیرین ترین خاطره شان ، دیدن هر از چندگاهِ پدر است . دیدنی که در بهترین شرایط ، چند ده روز یکبار اتفاق می افتد . سری بزنند به مادرانشان . مادرانی که خیلی هاشان در غیاب شوهری که برای کار ، از شهر بیرون می زده ، برای فرزندانش پدر نیز بوده است . و ... .
در مسیر راهِ درحال ساخت ، چند تا از پل هایی که باید ساخته شوند ، پل های طاقی یا قوسی هستند . پل هایی با دیواره های سنگی ، طاق قوسی سنگی و البته پی بتنی . یکی از این پل ها ، پلی با دو دهانه ی شش متری است و ارتفاعش هم پنج متر . در شرایط عادی ، ساخت این پل کار شاقی نیست ، اما هنگامی که قرار باشد تا چهار پنج ماه دیگر ، پروژه افتتاح شود ، این پل غولی می شود برای خودش ! به هر راهی باید زد تا سرعت کار زیاد شود . اضافه کردن سنگتراش و بنا و کارگر . افزایش ساعات کار . پاداش نقدی . و ... هر راه منطقی دیگر .
قرار بوده کل پی را با بتن پر کنیم . اما در این کویر و شرایط ساخت بتن با بیل و لودر ( ! ) و با این وضع تامین سیمان ، باید فکری دیگر کرد . مدیر فنی کارگاه و سرپرست کارگاه با نظارت و کارفرما صحبت کرده اند و دلیل آورده اند و راهکار ارائه داده اند و در نهایت قرار شده یک دوم پی را با بتن و سنگ پر کنیم و یک دوم بالایی را با بتن تنها . ابعاد سنگ ها هم مشخص شده است . این راهی است برای کاهش هزینه و کاهش زمان ، بدون آنکه در کیفیت کار تاثیری داشته باشد .
با مهندس محمودی که ناظر پروژه است ، از ابتدای مسیر به سمت انتها در راهیم . سوار بر پاترول ، همراه راننده ی همیشه ساکتش . با مهندس محمودی از کار حرف می زنیم . از روزهای بی پایان کار . از قرار افتتاح پروژه . از اکیپ معمار حافظی . از بلدوزرها . از انفجار . از پل . از روزگار که در کار می گذرد . چند نقطه از مسیر را با هم کنترل کرده ایم و می رویم تا سری به پل طاقی بزنیم . دیروز پی کنی اش تمام شده و امروز بتن ریزی پی شروع شده است . با آزمایشگاه هماهنگ کرده ایم که از بتن امروز نمونه گیری کند . می رویم که اگر کار آماده بود به آزمایشگاه خبر بدهیم .
از بالای تپه که سرازیر می شویم ، بیل و لودر و پی پل و اکیپ معمار حافظی ، در انتهای دره دیده می شوند . می رویم به سمت آنها . هر چه نزدیکتر می شویم ، باور چیزی که می بینم سخت تر می شود . سنگی به ابعاد عجیبی بزرگ ، در کنار پی مانده و معمار حافظی ، دارد با دست و سر و صدا ، به راننده ی بیل حالی می کند که سنگ را بیاندازد داخل بتن پی ! قبل از ایستادن کامل پاترول ، مهندس محمودی در را باز می کند و می پرد پایین . می دود به سمت معمار .
- مرد مومن ! این چیه می خوای بندازی داخل پی ؟
معمار که انگار انتظار رسیدن مار ا نداشته ، اول دست پاچه می شود . اما خیلی زود خودش را جمع و جور می کند .
- این چیه ؟ خوب سنگه دیگه . سنگ !
- این سنگ به این بزرگی رو می خوای بندازی توی پی ؟
- خوب این سنگ به این بزرگی را کجا می ندازن پس ؟ خوب توی پی می ندازن دیگه !
هر چه محمودی عصبانی تر می شود ، معمار خونسردتر جواب می دهد . انگار دارد با جوابهایش همه چیز را مسخره می کند .
- مرد مومن ! توی پی سنگ اینقدری می ندازن ؟
- پس توی پی سنگ چه قدری می ندازن ؟
مهندس محمودی تقزیبا فریاد می زند :
- سنگ چقدری می ندازن ؟ تو بگو که معماری .
معمار ، انگار که این جمله برایش گران تمام شده باشد ، رو به مهندس محمودی می کند و دست هایش را نیمه باز می کند و می گوید :
- معلومه دیگه ، توی پی سنگ اینقدری ...
بعد خودش به اندازه بین دست هایش نگاه می کند و به ابعاد سنگ که اصلا با هم قابل مقایسه نیستند !
- نه ! سنگ های این قدری ...
دوباره به دستهایش که کمی بیشتر باز کرده نگاه می کند و به ابعاد سنگ . باز هم قابل مقایسه نیستند ! حالا معمار هم کم کم دارد عصبانی می شود . مهندس محمودی با خشم به معمار نگاه می کند . معمار دستهایش را کاملا باز می کند . شده است عین یک صلیب . صلیبی خشمگین و عصبانی .
- توی پل سنگ می اندازن به این اندازه ...
و وقتی می بیند باز هم سنگ بزرگتر از آن اندازه است ، ناگهان می پرد به سمت مهندس محمودی و در یک آن ، او را میان دستهایش می گیرد .
- اصلا تو رو می ندازن توی پل که مار و بیچاره کردی ! که ما رو بدبخت کردی ...
تجسم عینی فیل و فنجان ! مهندس محمودی در میان دستهای معمار هیچ حرفی برای گفتن ندارد . جثه ی معمار لااقل دو برابر اوست !
با راننده و یکی دو تا بناهای معمار می پریم وسط معرکه و مهندس محمودی را که دارد برای همه خط و نشان می کشد ، از دستهای معمار آزاد می کنیم و می بریم سمت پاترول . معمار هم همچنان دارد بر سرِ همشهری هایش داد و فریاد می زند .
قبل از آنکه سرپرست کارگاه و مدیر فنی برسند ، به راننده بیل می گویم سنگ را از کنار پی ببرد دورتر . کارگرها و بنا ها هم مشغول می شوند . قضیه ظاهرا و برای کوتاه مدت ختم به خیر می شود .
دو روز بعد ، کارفرما و سرپرست نظارت و مدیران شرکت و کلی آدم دیگر می آیند پروژه یکی از بازدیدهای هفتگی و بررسی شرایط برای امکان افتتاح در زمان مقرر . مهندس محمودی هم همراه اکیپ است . کاملا مشخص است که جریان را با آب و تاب برای مسئولینش گفته و حالا منتظر توبیخ کارگاه است . من ، نقشه بردار کارگاه ، همراه یکی از مباشرها و یکی از مسئولین قطعه ها ، کنار پل ایستاده ایم که سه چهارتا پاترول می رسند و اکیپ مسئولین پیاده می شوند . مهندس محمودی با اشاره ی دست ، معمار را به کارفرما نشان می دهد . معمار که انگار خودش را برای همه چیز آماده کرده ، ناگهان می پرد میان سنگ هایی که سنگ تراشها شکسته اند و شروع می کند به داد و فریاد کردن .
- این چه وضعیه ؟ پول نمی دین ! کار ندارین ! مصالح ندارین ! شیش ماهه نرفتیم خونه ! ما هم زن و بچه داریم . پول نمی دین . ایراد می گیرین فقط . بدبختمون کردین . بیچاره مون کردین ...
گاهی فارسی حرف می زند . گاهی به زبان خودش . گاهی رو به سرپرست کارگاه . گاهی رو به آسمان . و سرانجام در میان بهت و حیرت ما ، معمار تکه ای سنگ بر می دارد و می زند روی پیشانی اش و خون صورتش را پر می کند ! و او همچنان داد و فریاد می کند . حالا دیگر تقریبا هیچ چیزی از حرف هایش را نمی فهمم !
سه چهار نفری می رویم سراغ معمار و او را می بریم گوشه ای دیگر . سرپرست کارگاه می ماند و بقیه می روند . مهندس محمودی هم همراه بقیه می رود . پاترول ها که می روند ، معمار از جایش بلند می شود :
- چیزیم نیست مهندس . یه زخم کوچیکه خوب می شه !
و بر سر اکیپش فریاد می زند :
- چیه وایسادین به من نیگاه می کنین ؟ برین سر کارتون دیگه ! بدبختم کردین با این کارهاتون !
و در میان شگفتی ما ، همه چیز به ساعتی قبل بر می گردد !
این هم نوعی تجربه است ! تجربه از نوعی دیگر !