زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

ناگهان صلح

گل سرخی در میدان جنگ رویید

سربازان عاشق شدند

دست از ماشه کشیدند

جنگ تمام شد.



--------------

بخشکی شانس، رسول یونان.

نذر کتاب!

یکی از دوستای مامانم هست که دخترش با من همدانشگاهیه. طرف، اولای هفته خبر داد که آقا شهر کتاب فرشته برای چارشنبه و پنجشنبه برنامه داریم به اسم نذر کتاب. کتابایی که نمیخایو وردار بیار میخایم ببریم واسه کتابخونه های روستاها. منم که عشق این جور حرکتا. امروز زنگ زدم که خب شمیم جون من دارم میام کجایی؟ میگه ای وای عزیزم ای کاش دو روز پیش میومدی من که امروز نیستم. گفتم مسیله ای نسیتو بگو کجا ببرم بدم. بعد یه جوری گفت که ببر اونجا همکارام هستن ازت میگیرن. حالا مام با کلی همشهری داستان و مجله ی خط خطی رفتیم بعد میبینم هیشکی اونجا نیست. مگیم خب من میخاستم کتاب اهدا کنم اینا رو چیکار کنم پس؟ مسئول کتابفروشی گفت بزارین پشت فلان در خودشون میان میبرن. یه جوری شدم. پیش خودم گفتم یعنی حتی یه نفر نیومد ازم تحویل بگیره. یعنی من حمال بودم حالا باید برم بارو فلان جا زمین بزارم؟ حالا من نمیخام بیاین ازم تشکر کنین یا جلو پام پاشین تعظیم کنین ولی خب میشد که جور دیگه ای رفتار کرد. خلاصه گفتم باشه و گذاشتم. اومدم بیرون زنگ زدم به دوستم میگم فلانی خودت که نیستی دوستاتم هیشکی نبودا! میگه آره قراره کتابا جمع شه ساعت 12 برام بار کنن بفرستن خونه. خلاصه که ته دلم خعلی حال نکردم با این طرز برخورد. شاید بزارین به حساب حساسیتم ولی اگه با دست خودم میبردم کتابخونه ی محلمون اهدا میکردم حتمن احساس بهتری داشتم تا این حالت. انگار که یه باری اضافه بود تو خونه فقط میخاستیم از دستشون راحت شیم. حس میکنم به مجله هام خیانت کردم. خدا منو ببخشه با این کاری که کردم! 

مریم

با دوست دوران راهنماییم رفتیم بیرون. تو خودشه. نمیدونم چیکار میکنه و چشه. فقط میدونم حالش خوب نبود و فقط به ظاهر میخندید و خوشحال بود. همین. چشماش مثه قبل برق نمیزد. امیدوارم خودش با خودش یه سری چیزا رو راست و ریس کنه و از این حالت دربیاد.

حیف ما نیس که تو اوج جوونی و زیبایی با خودمون اینجوری میکنیم؟ آخه مگه آدم چن بار 24 سالش میشه؟

از سری پستهای همینجوری

پدیده ای هست به نام گذر زمان. در واقع پدیده که چی بگم خدمتتون بیشتر عذاب الیم هستن ایشون. به کرات بهم ثابت شده که تنها چیزیه که دردها رو درمون و میکنه و التیام میبخشه. همیشه وختی تو اوج یه قضیه ام و دارم کم میارم سعی میکنم بهش اینجوری فک کنم که عایا دو ماه دیگه، یه سال دیگه یا اصن ده سال دیگه هم همین حسو نسبت به این قضیه دارم یا نه فقط الانه که اینجوری توش گیر افتادم؟! بعد وختی که به جواب میرسم و اکثرن هم متقاعد میشم که فقط الانه که دارم اینجوری باهاش کلنجار میرم خیلی راحت میزارمش کنار.


--------------------------------------------------------------------------- 

آرومم. راضیم و خوشحال. میتونست بهتر ازین باشه. میتونست فاجعه باشه. اما الان همه چیز خوبه. خوشحالم از داشتن این حس. این رضایته باعث میشه هی حرص نزنی که بیشتر بخای. حالمو دوست دارم. ای کاش همیشه همینجور باشم. 

جاناتان، مرغ دریایی

چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی که آزاد است؟