زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

از سری پستهای ویرایش نشده

یاد گرفتم بدترین چیزی که باعث سو تفاهم ها میشه توقعه. این که من به تو یه بار یه خوبی کردم و حالا چندین برابر ازت توقع دارم. این که مثلا تو قبلا یه چیزی میخاستی منم بهت دادم و حالا ارث بابامو ازت میخام. تو این نامعادلات همه چی بهم میریزه. 

بد ماجرا ازون جایی شروع میشه که من، خودم ، همون آدم متوقعم. خوب که نگا میکنم می بینم خودم هم خیلی وختا توقع بقیه رو تامین نمی کنم اما نمیدونم چرا نسبت به بقیه این جوریم. مثلا این چن وقت کلیک کردم رو داداشم. که از وقتی زن گرفته و رفته سر خونه زندگیش کلن انگار منو دیگه نمی بینه. حالا هم که داره کم کم پدر میشه و منم میشه عمه مهربونه دیگه هیچی. شاید همون هفته ای یه بار دیدن هم کمتر شه. مثلا زنگ میزنه با مامان حرف میزنه یه کلمه نمیاد بگه که فرناز چه طوره. یا گوشیو بده بهش یه حالی ازش بپرسم. این طوریه که همیشه من زنگ میزنم. وقتی هم زنگ میزنم یا انقد بی حوصلس که در حد 10 کلمه میتونه حرف بزنه. یا خوابه و من با زن داداشم حرف میزنم :)

دلم ازش گرفته. یکی دو دفعه ای گفتم. بهش. شایدم بیشتر. دیگه نمیگم. اینجا نوشتم که تموم شه و بیشتر اذیتم نکنه. یه سری چیزا دو طرفس. تو هم اگه دلت تنگ میشد میتونستی تلاش کنی که بیشتر ارتباط داشته باشی با من.

آره فک کنم اینطوری بهتر باشه. حداقل خودخوری نمیکنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.