زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

رویکرد جدید

روش جدیدم بی محلیه یا شما بخوانید سگ محلی.

میخام ببینم این چه جوری جواب میده. یا اصن جوابی میده؟!

به خودت بیا، بسه هرچی وا دادی!

من اهل گله گذاری و شکایت نیستم و اصولن از آدمایی با این اخلاق خوشم نمیاد. فک میکنم آدمای ضعیفین. آدم که بلند نمیشه بیاد وسط جمع همه زندگیشو بریزه وسط که چی؟ هیچی. آخرشم هیچ کدوم از اونایی که باهاشون حرف میزنی نمیفهمن لیلی مرد بود یا زن.

قلبم داره میاد تو دهنم. اینجا وبلاگمه و به هیش کی نگم اینجا دیگه باید بگم. بالاخره 4 نفر غریبه بیان بخونن من دلم خنک شه.

خیلی جالبه همین چن تا پست قبلی زده بودم که آدمی که رفت رو دیگه روش نباید حساب کرد بعد حالا تو یه دفعه از کجا پیدات شد این وسط؟ من نمیدونم این پسرا چی تو کلشون میگذره اون موقع که ما میخایم و داریم دست و پا میزنیم که رابطه خراب نشه طرف با راحتی هچه تمامتر کلک قضیه رو میکنه و میره و بعد یه مدت نسبت طولانی اومده میگه حالا بیخیال بیا دوباره از اول. کاروانسرا نیس که. دلمه. نمیتونی هر وخت خاستی بری و هروخت خاستی برگردی. اینجا قانون داره قاعده داره. واقعن خستم. تازه داشتم عادت میکردم به نبودنش. اون از وبلاگم که هی میومد کامنت میزاشت و مجبور شدم بیام اینجا اینم از وضع زندگیم. باید یه کم به خودم مسلط بشم و انقد سریع پا پس نکشم اینجری که نمیشه آخه. این چه وضعشه دختر؟! هان؟!!!

دیوونگی

دیوونگی دارای انواع مختلفیه و در یک تعریف خاص نمیگنجه. یکی از مثالهایی که میتونه این قضیه رو نشون بده اینه که شما سرتون درد میکنه و احساس سنگینی میکنین بعد دارین اتاقتون هم جمع میکنین. در همین اوضاع و احوال یه دفه یه عطر قدیمی که یکی از دوستاتون خریده بوده واستونو میبینین و یه پیس گنده خالی میکنین رو خودتون. دیوونه ی مورد نظر سر دردش به علت استشمام بیش از حد عطر رو به مرگه و متاسفانه عطره هم اصله و هر کاری میکنه نمیپره. 

واسه شفای همه دیوونه ها از ته دل دعا کنیم

موقعیت کاری

صبح یکی از دوستای لیسانسم زنگ زد و خیلی سریع راجع به یه موقعیت کاری باهام صحبت کرد. گفت که یه پروژه ی شهرداریه با این مشخصات حاضری بری کارکنی یا نه؟ والا هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم با این انتخاب واحد زیبایی که داشتم و برنامه ی پخشم یا دارم میرم سر کلاس یا دارم کارامو میکنم واسه هفته ی بعد. خلاصه با اینکه خیلی دوست داشتم قبولش کنم اما درشرایط فعلی عطاشو به لقاش بخشیدم و گذاشتم این ترم هم به خوبی و خوشی برگزار بشه و از ترم بعد که دیگه تئوری ندارم و فقط و فقط پایان نامس برم سراغ کار پیدا کردن. 

بعد چن تا مشکلم داشت این کاره. اولن که طرف قرارداد با شهرداری بودی و این یعنی اینکه راحت میتونه پوولتو نده چون پارتی نداری باز تو شرکت خصوصی یه سری چیزا مشخصتره. از طرف دیگه هم محل کار منطقه ده بود و هر بار رفتن من به یه جایی که معلوم نیس چقدر قراره توش بمونم یعنی مرگ رسمن. ولی پولش بد نبود.

خلاصه که اینجوری. حالا خدا کنه از ترم بعد که بیکارم تمام موقعیتهام نسوزه و باز یه چیزی حالا نه مشابه این که حتی بهتر از این پیدا بشه برام( همگی بگین ایشالا ) اصن نمیخام خیلی بیکار و علاف باشم و همش یه کنج خونه بشینم چون مطمئنم تو این وضعیت نه تنها کار نمیکنم و درس نمیخونم که حتی دچار افسردگیم میشم 

البته فکر اینجاشو هم کردم. خب اون موقع کلاس فرانسم که سر جاشه. حالا حتمن تا پیدا شدن کار یه کلاس ورزش یا آشپزی هم پیدا میکنم و خوب سر خودمو گرم میکنم. والا این همه درس خوندیم آخرش که چی. بریم چار تا چیز خوشمزه یاد بگیریم حداقل یه موقع خونه تنها بودیم از گشنگی نمیمیریم.

یک ماهگی

در وبلاگ قبلی که بودمو هنوز به اینجا اتراق نکرده بودم چند روز قبل اون اتفاق مهم زده بودم که منتظر یه تغییر مهمم. الان یه ماه ازون برنامه میگذره و وختی بهش نگاه میکنم میبینم خوبه که آدم یه وختایی خیلی برای بعضی تغییرات زیاد سرمایه گذاری نکنه. خوبه بزاره که هر چیزی سر وختش اتفاق بیفته و هول نزنه. از خودم راضیم. الان که بهش نگاه میکنم آرومم و راضی و این خیلی با ارزشه برام.