ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
روزهای من میگذرند. با تو. بی تو. روزهای من پر می شوند از محبت، شادی، خشم، امید، غصه، هیجان و هزار چیز دیگر. همه چیزهای گذشته هست. همان غصه ها و همان شادیها. اما بعضی چیزها جور دیگریست. اعصاب خوردیهایی هست که قبلا نبود و آرامشهایی هست که بازهم قبلا نبود. دوست نداشتم چیزی را تجربه کنم که تا این حد من را در برزخ خواستن و نخواستن یک نفر بگذارد.
دوست خوب گل است. عشق است. نم نم باران است بر تن کویر. اصلا بدون دوست، چه خوب و چه بد، زندگی حرام است. این را منی می گویم که دوست صمیمیم در شهر دیگری زندگی میکند و هر بار که به تهران میاید برای من عید است.