زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

زیر و زبر

روز نوشتهای من؛ اینجا میخام از زیر و زبر زندگیم، از فراز و نشیبام بنویسم. ممنونم که به من سر میزنین:)

همکلاسیــــ...

میگه تو شرایط منو متوجه نیستی. من خیلی تحت فشارم باید ازدواج کنم. خواهرم ازدواج کرده و بچه داره اما من که ازون بزرگترم هیچی! 

----------------

از پسریم که باهاش آشنا شده و داره خودشو واسش خفه میکنه خوشم نمیاد. یه جوریه. نچسبه. این پسرای چشم سبز مثه ادمای هیــ.ز میمونن. تازه آشنا شدن اونوخت طرف خودشو سریع چپوند تو گروه که بیاد ببینه نازنین با کیا دمخوره. به خیال خامش با این حرکتا میخاد بگه تو خیلی برام مهمی اما اگه کسی واسه من این کارو بکنه اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که این آدم نسبت به من و روابطم با مردا شک داره. همین. اما نکته همینجاست که وختی تو شرایط نیستی اینا رو میفهمی شاید اگه منم جای نازنین بودم همون کارا رو میکردم.


نذر کتاب!

یکی از دوستای مامانم هست که دخترش با من همدانشگاهیه. طرف، اولای هفته خبر داد که آقا شهر کتاب فرشته برای چارشنبه و پنجشنبه برنامه داریم به اسم نذر کتاب. کتابایی که نمیخایو وردار بیار میخایم ببریم واسه کتابخونه های روستاها. منم که عشق این جور حرکتا. امروز زنگ زدم که خب شمیم جون من دارم میام کجایی؟ میگه ای وای عزیزم ای کاش دو روز پیش میومدی من که امروز نیستم. گفتم مسیله ای نسیتو بگو کجا ببرم بدم. بعد یه جوری گفت که ببر اونجا همکارام هستن ازت میگیرن. حالا مام با کلی همشهری داستان و مجله ی خط خطی رفتیم بعد میبینم هیشکی اونجا نیست. مگیم خب من میخاستم کتاب اهدا کنم اینا رو چیکار کنم پس؟ مسئول کتابفروشی گفت بزارین پشت فلان در خودشون میان میبرن. یه جوری شدم. پیش خودم گفتم یعنی حتی یه نفر نیومد ازم تحویل بگیره. یعنی من حمال بودم حالا باید برم بارو فلان جا زمین بزارم؟ حالا من نمیخام بیاین ازم تشکر کنین یا جلو پام پاشین تعظیم کنین ولی خب میشد که جور دیگه ای رفتار کرد. خلاصه گفتم باشه و گذاشتم. اومدم بیرون زنگ زدم به دوستم میگم فلانی خودت که نیستی دوستاتم هیشکی نبودا! میگه آره قراره کتابا جمع شه ساعت 12 برام بار کنن بفرستن خونه. خلاصه که ته دلم خعلی حال نکردم با این طرز برخورد. شاید بزارین به حساب حساسیتم ولی اگه با دست خودم میبردم کتابخونه ی محلمون اهدا میکردم حتمن احساس بهتری داشتم تا این حالت. انگار که یه باری اضافه بود تو خونه فقط میخاستیم از دستشون راحت شیم. حس میکنم به مجله هام خیانت کردم. خدا منو ببخشه با این کاری که کردم! 

مریم

با دوست دوران راهنماییم رفتیم بیرون. تو خودشه. نمیدونم چیکار میکنه و چشه. فقط میدونم حالش خوب نبود و فقط به ظاهر میخندید و خوشحال بود. همین. چشماش مثه قبل برق نمیزد. امیدوارم خودش با خودش یه سری چیزا رو راست و ریس کنه و از این حالت دربیاد.

حیف ما نیس که تو اوج جوونی و زیبایی با خودمون اینجوری میکنیم؟ آخه مگه آدم چن بار 24 سالش میشه؟

موقعیت کاری

صبح یکی از دوستای لیسانسم زنگ زد و خیلی سریع راجع به یه موقعیت کاری باهام صحبت کرد. گفت که یه پروژه ی شهرداریه با این مشخصات حاضری بری کارکنی یا نه؟ والا هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم با این انتخاب واحد زیبایی که داشتم و برنامه ی پخشم یا دارم میرم سر کلاس یا دارم کارامو میکنم واسه هفته ی بعد. خلاصه با اینکه خیلی دوست داشتم قبولش کنم اما درشرایط فعلی عطاشو به لقاش بخشیدم و گذاشتم این ترم هم به خوبی و خوشی برگزار بشه و از ترم بعد که دیگه تئوری ندارم و فقط و فقط پایان نامس برم سراغ کار پیدا کردن. 

بعد چن تا مشکلم داشت این کاره. اولن که طرف قرارداد با شهرداری بودی و این یعنی اینکه راحت میتونه پوولتو نده چون پارتی نداری باز تو شرکت خصوصی یه سری چیزا مشخصتره. از طرف دیگه هم محل کار منطقه ده بود و هر بار رفتن من به یه جایی که معلوم نیس چقدر قراره توش بمونم یعنی مرگ رسمن. ولی پولش بد نبود.

خلاصه که اینجوری. حالا خدا کنه از ترم بعد که بیکارم تمام موقعیتهام نسوزه و باز یه چیزی حالا نه مشابه این که حتی بهتر از این پیدا بشه برام( همگی بگین ایشالا ) اصن نمیخام خیلی بیکار و علاف باشم و همش یه کنج خونه بشینم چون مطمئنم تو این وضعیت نه تنها کار نمیکنم و درس نمیخونم که حتی دچار افسردگیم میشم 

البته فکر اینجاشو هم کردم. خب اون موقع کلاس فرانسم که سر جاشه. حالا حتمن تا پیدا شدن کار یه کلاس ورزش یا آشپزی هم پیدا میکنم و خوب سر خودمو گرم میکنم. والا این همه درس خوندیم آخرش که چی. بریم چار تا چیز خوشمزه یاد بگیریم حداقل یه موقع خونه تنها بودیم از گشنگی نمیمیریم.

مردای نق نقو

مردا اصن همه چیشون با ماها فرق داره. از همه ی اینا باحالتر سیستم مریض شدنشونه. بابام چن روزیه بیحال بنده خدا. بعد معلوم نیس سرما خورده، اسهال استفراغه چیه بالاخره؟!! یه دو ساعت خوبه بعد نیم ساعت دلش پیچ میزنه. دوباره دو ساعت خوبه یه ساعت گلوش درد میگیره. خلاصه که همچین مظلوم شده و بی جون حرف میزنه انگار الان تمام دردای دنیا( که دور از جونش باشه ایشالا) رو این داره. اصن انقد لوس میکنه خودشو و مامان هی باید بهش برسه که بیا و ببین. حالا اگه مامان خونه مریض باشه بنده خدا همه کارای خونه رو باید بکنه بعد هیچ کسم عادت به نق زدنش نداره. قدر مامانامونو بدونیم خیلی گلن به خدا.

-------

کارت بانکم تا مهر اعتبار داشت یه کاری داشتم هرچی اینترنتی میرفتم که اعتبارمو افزایش بدم نمیشد بعد از خود بانک رفتم دیدم زده کارتتون فسیل شده باید بیاین دوباره درخواست بدین( جملش دقیقن این نبودا یادم نیس چی زد) خلاصه با یه کارت دیگه رفتم با اونم دو بار ارور داد کلن عطاشو به لقاش بخشیدم. مردشور این کارتا رو ببرن که هر وخت کار واجب داری کل بانک از کار میفته. اه.