-
سرباز
دوشنبه 10 آذر 1393 20:59
سرباز خسته و زخمی از راه رسید. زن از خانه رفته بود. زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکشته بود، در خانه کشت. لعنتی گوشی رو بردار، رسول یونان.
-
آی اَم آنت فرنـــاز!
شنبه 8 آذر 1393 15:05
خبر خوب و فوری: بنده به زودی عمه فرناز باحال مهربون خواهم شد. همه اونایی که عمه نمیشن بسوزن عمه فرناز در حال داستان خوندن واسه نی نی
-
پادشاه فصلها :)
پنجشنبه 6 آذر 1393 00:25
البته که من از پاییز خوشم نمیاد و کوتاه شدن روزا واقعن خسته کننده و عذاب آوره. ولی خب که چی؟ اینا دلایل قانع کننده ای نیس برای اینکه چشممونو روی این همه زیبایی و قشنگی ببندیم. چند روز پیش که از دانشگا میومدم خونه کلی برگای قشنگ جمع کردم و یه شاخه از یه درختو که حرسش کرده بودن پیدا کردم. میوه اش خیلی با مزس شبیه این...
-
ناگهان صلح
جمعه 30 آبان 1393 00:12
گل سرخی در میدان جنگ رویید سربازان عاشق شدند دست از ماشه کشیدند جنگ تمام شد. -------------- بخشکی شانس، رسول یونان.
-
نذر کتاب!
جمعه 30 آبان 1393 00:01
یکی از دوستای مامانم هست که دخترش با من همدانشگاهیه. طرف، اولای هفته خبر داد که آقا شهر کتاب فرشته برای چارشنبه و پنجشنبه برنامه داریم به اسم نذر کتاب. کتابایی که نمیخایو وردار بیار میخایم ببریم واسه کتابخونه های روستاها. منم که عشق این جور حرکتا. امروز زنگ زدم که خب شمیم جون من دارم میام کجایی؟ میگه ای وای عزیزم ای...
-
مریم
سهشنبه 27 آبان 1393 21:11
با دوست دوران راهنماییم رفتیم بیرون. تو خودشه. نمیدونم چیکار میکنه و چشه. فقط میدونم حالش خوب نبود و فقط به ظاهر میخندید و خوشحال بود. همین. چشماش مثه قبل برق نمیزد. امیدوارم خودش با خودش یه سری چیزا رو راست و ریس کنه و از این حالت دربیاد. حیف ما نیس که تو اوج جوونی و زیبایی با خودمون اینجوری میکنیم؟ آخه مگه آدم چن...
-
از سری پستهای همینجوری
یکشنبه 25 آبان 1393 21:42
پدیده ای هست به نام گذر زمان. در واقع پدیده که چی بگم خدمتتون بیشتر عذاب الیم هستن ایشون. به کرات بهم ثابت شده که تنها چیزیه که دردها رو درمون و میکنه و التیام میبخشه. همیشه وختی تو اوج یه قضیه ام و دارم کم میارم سعی میکنم بهش اینجوری فک کنم که عایا دو ماه دیگه، یه سال دیگه یا اصن ده سال دیگه هم همین حسو نسبت به این...
-
جاناتان، مرغ دریایی
جمعه 23 آبان 1393 09:43
چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی که آزاد است؟
-
مردی برای تمامی فصول
پنجشنبه 22 آبان 1393 12:19
گفتم که میخام برم تئاتر. ازون روز تا حالا فرصت نشد بیام اینجا بنویسم از چیزایی که دیدم. خوب این اولین تجربه ی تئاتر دیدن من در کنار خانواده بود و جای شما خالی خیلی هم خوش گذشت. باید بگم عالی نبود ولی واقعن خوش گذشت. بر خلاف اونچه که فکر میکردم فرمان آرا دیالوگهاشو خوب بیان نکرد. وقتی دیالوگ گفتنهای کیانیانو سایرینو...
-
از سری پستهای همینجوری
دوشنبه 19 آبان 1393 23:06
مغزم خالیه و الان که دارم اینا رو مینویسم فقط میخام در زمان حال تموم اون چیزی که دارمو ثبت کنم. خوبه که آدم بتونه باید و نبایدها رو از زندگی حذف کنه و بتونه جور دیگه ای بودنو زندگی کنه. در واقع عادت نکنه به یه نحوه ی خاصی از زندگی که فقط خودشو به همون محدود کنه و از یه جایی به بعد فقط بر حسب عادت یکسری کارهایی رو...
-
میشه تموم شه؟
یکشنبه 18 آبان 1393 21:08
-
عطش می زاید این باده
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:59
-
باید کاری کنی آروم بگیرم
چهارشنبه 14 آبان 1393 15:19
روزهای من میگذرند. با تو. بی تو. روزهای من پر می شوند از محبت، شادی، خشم، امید، غصه، هیجان و هزار چیز دیگر. همه چیزهای گذشته هست. همان غصه ها و همان شادیها. اما بعضی چیزها جور دیگریست. اعصاب خوردیهایی هست که قبلا نبود و آرامشهایی هست که بازهم قبلا نبود. دوست نداشتم چیزی را تجربه کنم که تا این حد من را در برزخ خواستن و...
-
رویکرد جدید
سهشنبه 13 آبان 1393 10:30
روش جدیدم بی محلیه یا شما بخوانید سگ محلی. میخام ببینم این چه جوری جواب میده. یا اصن جوابی میده؟!
-
به خودت بیا، بسه هرچی وا دادی!
یکشنبه 11 آبان 1393 14:44
من اهل گله گذاری و شکایت نیستم و اصولن از آدمایی با این اخلاق خوشم نمیاد. فک میکنم آدمای ضعیفین. آدم که بلند نمیشه بیاد وسط جمع همه زندگیشو بریزه وسط که چی؟ هیچی. آخرشم هیچ کدوم از اونایی که باهاشون حرف میزنی نمیفهمن لیلی مرد بود یا زن. قلبم داره میاد تو دهنم. اینجا وبلاگمه و به هیش کی نگم اینجا دیگه باید بگم. بالاخره...
-
دیوونگی
جمعه 9 آبان 1393 10:26
دیوونگی دارای انواع مختلفیه و در یک تعریف خاص نمیگنجه. یکی از مثالهایی که میتونه این قضیه رو نشون بده اینه که شما سرتون درد میکنه و احساس سنگینی میکنین بعد دارین اتاقتون هم جمع میکنین. در همین اوضاع و احوال یه دفه یه عطر قدیمی که یکی از دوستاتون خریده بوده واستونو میبینین و یه پیس گنده خالی میکنین رو خودتون. دیوونه ی...
-
موقعیت کاری
چهارشنبه 7 آبان 1393 22:08
صبح یکی از دوستای لیسانسم زنگ زد و خیلی سریع راجع به یه موقعیت کاری باهام صحبت کرد. گفت که یه پروژه ی شهرداریه با این مشخصات حاضری بری کارکنی یا نه؟ والا هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم با این انتخاب واحد زیبایی که داشتم و برنامه ی پخشم یا دارم میرم سر کلاس یا دارم کارامو میکنم واسه هفته ی بعد. خلاصه با اینکه خیلی دوست...
-
یک ماهگی
چهارشنبه 7 آبان 1393 21:58
در وبلاگ قبلی که بودمو هنوز به اینجا اتراق نکرده بودم چند روز قبل اون اتفاق مهم زده بودم که منتظر یه تغییر مهمم. الان یه ماه ازون برنامه میگذره و وختی بهش نگاه میکنم میبینم خوبه که آدم یه وختایی خیلی برای بعضی تغییرات زیاد سرمایه گذاری نکنه. خوبه بزاره که هر چیزی سر وختش اتفاق بیفته و هول نزنه. از خودم راضیم. الان که...
-
صبح خود را چگونه شروع کردید؟
چهارشنبه 7 آبان 1393 09:25
اینجوری!
-
شروع یک زن، پایان یک مرد
سهشنبه 6 آبان 1393 14:26
رفتنت دست خودت بود اما برگشتنی تو کار نیست. خیالت راحت. این جمله رو باید به آدمایی گفت که هرچن وخت یه بار انگار یادشون میره که چی گفتنو چی کار کردن حالا بعد یه مدت فیلشون یاد هندستون کرده میخان دوباره بیان و از اول شروع کنن. به نظر من اکثر اوقات تو روابط( چه دوستی دختر با دختر چه دوستی دختر با پسر) وقتی یه گسستگی پیش...
-
دوست خوب
یکشنبه 4 آبان 1393 13:24
دوست خوب گل است. عشق است. نم نم باران است بر تن کویر. اصلا بدون دوست، چه خوب و چه بد، زندگی حرام است. این را منی می گویم که دوست صمیمیم در شهر دیگری زندگی میکند و هر بار که به تهران میاید برای من عید است.
-
دلم یه خونه میخاد از سری پستهای هویجوری!
جمعه 2 آبان 1393 14:45
بله درست خوندین. دلم یه خونه میخاد. خونه، نه آپارتمان! ازینایی که خونش وسط حیاطه بعد یه حیاط خوبی داره توشم چند تا درخت میوس. به خصوص یکیش که حتمن باید درخت خرمالو باشه. من میمیرم واسه خرمالو. از وقتی خونمونو عوض کردیم و اومدیم اینجایی که هستیم خیلی دلگیر بودم. اصن با اینجا حال نمیکردم و هنوزم حال نمیکنم اما کم کم...
-
مردای نق نقو
پنجشنبه 1 آبان 1393 20:59
مردا اصن همه چیشون با ماها فرق داره. از همه ی اینا باحالتر سیستم مریض شدنشونه. بابام چن روزیه بیحال بنده خدا. بعد معلوم نیس سرما خورده، اسهال استفراغه چیه بالاخره؟!! یه دو ساعت خوبه بعد نیم ساعت دلش پیچ میزنه. دوباره دو ساعت خوبه یه ساعت گلوش درد میگیره. خلاصه که همچین مظلوم شده و بی جون حرف میزنه انگار الان تمام...
-
دل تـَــــ
چهارشنبه 30 مهر 1393 23:50
دلتنگی مثل آتش زیر خاکستر است. فکر میکنی خاموش شده اما زمانی بیشتر میسوزاندت که بیشترین اطمینان را از تمام شدنش داشته باشی. ای کاش وختی چیزی مال ما نیست لذت داشتنش را تجربه نکنیم تا وختی رفت در حسرت نبودنش بسوزیم. این نیز بگذرد.
-
مهربونیهایی که یادمون نمیره
چهارشنبه 30 مهر 1393 21:17
انواع مختلفی از محبت و مهربونی وجود داره. ممکنه فکر کنین که نه بابا این دیگه چیه. حالا توضیح میدم خدمتتون یک نوع از مهربونی که غالبا همه ی ما میشناسیمش و از نزدیک باهاش برخورد داشتیم همون محبتیه که باعث دلگرمیه آدمه. محبت به یه دوست، به خانواده، یه عشق قدیمی و حالا هرچیزی که وختی یادش میفتی یا خود اون آدمو میبینی یه...
-
بی خیالی هم خوب چیزیه
دوشنبه 28 مهر 1393 22:18
قبول دارم که یه سری اخلاقای گند دارم و خدایی روش کار میکنم که درستش کنم. یکی از این موارد که خیلی هم بد نیست( واقعنی بد نیست فقط در مقیاس بزرگ و اونم واسه بقیه اعصاب خورد کنه!) اینه که من روی یکسری قواعد و نظم و ترتیبهایی مغزم گیر میکنه و دیگه خارج از اون اسلوب کار کردن برام تعریف نشده. میدونم دارین میخندین و فکر...
-
زرنگ
شنبه 26 مهر 1393 23:57
خیلی زوده که بخام به قضاوت بشینم. قضاوتشو میزارم برای بعد. فعلن چیزی که به نظر میاد اینه که دوست داره چند نفرو همزمان جلو ببره بالاخره یکی توش درمیاد دیگه نه که این یه نفر این طور باشه الان اکثرن همینن. از ترس اینکه از بقیه جا نمونن موازی کاری میکنن!
-
مرحله جدید
شنبه 26 مهر 1393 09:50
فصل جدیدی شروع شده و لازمه ی شروع حرکته. اگه میخای جا نمونی تو هم باید به خودت بجنبی وگرنه کسی واست صبر نمیکنه. زمان همیشه همه چیو حل میکنه. کافیه که به خودت کمی فرصت بدی.
-
هنوز گشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره
جمعه 25 مهر 1393 00:20
-
زن
پنجشنبه 24 مهر 1393 23:45
بیا ای دوست اینجا در وطن باش شریک رنج و شادیهای من باش زنان اینجا چو شیر شرزه کوشند اگر مردی در اینجا باش و زن باش